ختنه گل پسرم
عزیزم ، پسر نمکی مامان خیلی وقت بود که همه میگفتن پس کی آقا پسرتون رو ختنه میکنن؟ اما هر وقت که بهش فکر میکردم که شما به این کوچولویی چطوری میخوای تحمل کنی دست و دلم میلرزید تا اینکه بالاخره هرچند برامون ناراحت کننده بود سه شنبه سوم خرداد که 70 روزه میشدی برات نوبت گرفتیم .شب تا صبح از استرس و ناراحتی من و مادرجون نتونستیم بخوابیم ، صبح ساعت 7:30 شما رو آماده کردم و با بابا رفتیم بیمارستان شما رو بردن تو یه اتاق ،من که دیگه نفسم بند اومده بود بابا هم که استرس داشت چندین بار از دکتر پرسید که درد داره یا نه؟،به ما گفتن باید بیرون پشت در باشیم یکدفعه صدای جیغ و گریت رو شنیدیم اشک تو چشای هردومون حلقه زد عزیزم . پسر قندم،نفسم،خیلی گریه کردی در که باز شد دوییدم سمتت و بغلت کردم چسبوندمت به خودم گریه میکردی و میلرزیدی شیر که بهت دادم یکم آروم شدی لباست رو پوشوندم و آوردمت خونه استامینوفن خوردی و خوابیدی.عزیزم شب هم خاله جونا و دایی جون اومدن خونه پدرجون تا شما رو ببینن کادوهای خوشگل هم برات آورده بودن دستشون ردر نکنه .ما هم به همه شام دادیم و یه کیک برای شما گرفتیم و بریدیم .
قربونت برم پسرم ، خیلی دوست دارم.