کوچولوها تو روروئک
سفر به اردبیل
قربون پاهای کوچولوت پسرم آریا بغل دایی جون ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:41
فدای معصومیتت عشقم
خنده ها و نگاه های دوست داشتنی
میمیرم میمبرم واسه ی برق چشات میمیرم میمیرم واسه ی ناز نگات میمیرم میمیرم واسه ی خندیدنت. ...
نویسنده :
مامان و بابا
16:39
اولین سفر
سلام گلهای زندگی مامان و بابا اولین مسافرت رو با شما کوچولوها تجربه کردیم روز 13 خرداد راه افتادیم سمت شمال ، من و بابا جون و شما دو تا ناز نازی با هم تو یه ماشین بودیم البته پدرجون و مادرجون و دایی جون و خاله جون هم بودن اما ما تو ماشین خودمون بودیم تو راه چندین بار با هم گریه کردین و مجبور شدیم نگه داریم به خاطر همینم طول کشید تا برسیم. موش موشکای مامان مسافرت با شما اونطور که فکر میکردم راحت نبود چون هنوز خیلی کوچیکین ، اما این مسافرت با همه ی سختی هایی که داشت خیلی خوش گذشت که چندتا از عکساش رو پایین میزازم. بوس برای دو تا موش کوچولو کوچولوها تو بغل پدرجون ...
نویسنده :
مامان و بابا
13:24
ختنه گل پسرم
عزیزم ، پسر نمکی مامان خیلی وقت بود که همه میگفتن پس کی آقا پسرتون رو ختنه میکنن؟ اما هر وقت که بهش فکر میکردم که شما به این کوچولویی چطوری میخوای تحمل کنی دست و دلم میلرزید تا اینکه بالاخره هرچند برامون ناراحت کننده بود سه شنبه سوم خرداد که 70 روزه میشدی برات نوبت گرفتیم .شب تا صبح از استرس و ناراحتی من و مادرجون نتونستیم بخوابیم ، صبح ساعت 7:30 شما رو آماده کردم و با بابا رفتیم بیمارستان شما رو بردن تو یه اتاق ،من که دیگه نفسم بند اومده بود بابا هم که استرس داشت چندین بار از دکتر پرسید که درد داره یا نه؟،به ما گفتن باید بیرون پشت در باشیم یکدفعه صدای جیغ و گریت رو شنیدیم اشک تو چشای هردومون حلقه زد عزیزم . پسر قندم،نفسم،خیلی گریه کردی...
نویسنده :
مامان و بابا
17:06
جشن تولد
سلام به گلهای خوشگلمون دیگه دو ماه شده بود که از اومدنتون میگذشت و تو این مدت گذشته چون شما یکم کوچولو بودین کسی شما رو ندیده بود همه منتظر بودن تا شما یکم بزرگتر شید، روز 25 اردیبهشت مامان و بابا برای شما زیباروها یه جشن کوچولو گرفتن تا همه بیان و شما رو ببینن .جشن از ساعت 4 تا 7 تو تالار بود و ما قبل از رفتن به تالار خیلی استرس داشتیم چون این اولین بار بود که قرار بود شما برای چندین ساعت بیرون از خونه باشید اما خب خدا رو شکر همه چیز خوب بود شما بچه های خوبی بودید از اول تا اخر مراسم خیلی آروم خوابیدید فقط هرکدومتون یک بار از خواب پا شد و شیر خورد و دوباره خوابید،خلاصه اینکه همه چیز عالی پیش رفت. ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:33
چهل روزگی
سلام به گلهای زیبای زندگیمون چهل روز از با هم بودنمون گذشت و ما از وجود شما لذت میبریم،هنوز خونه مادرجون و پدرجون هستیم حسابی بهشون زحمت دادیم خدا بهشون طول عمر بده،مادر جون حموم چهل روزگیتون رو برد و آداب خاصش رو انجام داد ،مبارکتون باشه. آدرینای نازم شما عاشق حموم و آب بازی هستی تو حموم اصلا گریه نمیکنی اما آریا پسر نمکی مامان شما حسابی موقع شستن گریه میکنی زیاد از آب خوشت نمیاد حالا شاید بزرگتر که بشی بهتر بشی. بعد از حموم دوتاتون خیلی خواستنی و خوردنی میشید . دوستتون داریم. ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:17